اسیر شدن: بجنگ ار گرفته شود نوش زاد بدو زین سخنها مکن هیچ یاد. فردوسی. - گرفته شدن آواز، غلیظ شدن آواز، نیکو برنیامدن صدا: آواز او (خداوند علت جذام) درشت و گرفته شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
اسیر شدن: بجنگ ار گرفته شود نوش زاد بدو زین سخنها مکن هیچ یاد. فردوسی. - گرفته شدن آواز، غلیظ شدن آواز، نیکو برنیامدن صدا: آواز او (خداوند علت جذام) درشت و گرفته شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نیزه و طعنه زدن. (برهان) (آنندراج) : هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنر رسم گرفته زدن خوی دغا باختن. سنایی غزنوی (از حاشیۀ برهان چ معین). ز مهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش. نظامی. ، کنایه از لاف زدن و گزاف گفتن باشد. (برهان) (آنندراج) : گرفته مزن در حریف افکنی گرفته شوی گر گرفته زنی. نظامی. ، سرزنش کردن. (برهان)
نیزه و طعنه زدن. (برهان) (آنندراج) : هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنر رسم گرفته زدن خوی دغا باختن. سنایی غزنوی (از حاشیۀ برهان چ معین). ز مهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش. نظامی. ، کنایه از لاف زدن و گزاف گفتن باشد. (برهان) (آنندراج) : گرفته مزن در حریف افکنی گرفته شوی گر گرفته زنی. نظامی. ، سرزنش کردن. (برهان)
به تنگ آمدن. (آنندراج). غمگین شدن. ملول شدن: دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود سرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر. عنصری (دیوان ص 336). دارد گرهی زلف تو پیوسته به ابرو گویی دلت از صحبت احباب گرفته ست. خواجه کمال خجندی (از آنندراج). - ، برگرفتن دل و برداشتن خاطر از چیزی. (آنندراج). طمع بریدن. ترک گفتن
به تنگ آمدن. (آنندراج). غمگین شدن. ملول شدن: دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود سرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر. عنصری (دیوان ص 336). دارد گرهی زلف تو پیوسته به ابرو گویی دلت از صحبت احباب گرفته ست. خواجه کمال خجندی (از آنندراج). - ، برگرفتن دل و برداشتن خاطر از چیزی. (آنندراج). طمع بریدن. ترک گفتن
آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج). آنکه نفسش بند آمده باشد: پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال او بدگوی را بریده زبان و گسسته دم. فرخی. نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. ظهوری (از آنندراج)
آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج). آنکه نفسش بند آمده باشد: پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال او بدگوی را بریده زبان و گسسته دم. فرخی. نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. ظهوری (از آنندراج)